وصف یار
سید زبیر واعظی سید زبیر واعظی

ترا کان ملاحت آفریدند              پی کشتارم آفت آفریدند

تو شاخ گلبن ای رشک بهاران    ز سر تا پا لطافت آفریدند

ملائک تحتم فرمان خالق        ترا با میل و رغبت آفریدند

هزاران سال و ماه نقاش گیتی      قلم بر دست حیرت آفریدند

مهیا تا کنند چشمان جادوت        شراب و جام و خلوت آفریدند

زبانت را فضیح و نغز و شیرین   زبان من به لکنت آفریدند

خرام سرو تو محشر دهد یاد      ترا قامت ، قیامت آفریدند

تو موج تند خو را از برایم         ز بهر رنج و محنت آفریدند

ز تیر و خنجر و از ساغر و جام   به مژگان نگاهت آفریدند

چو من سر گشته ای را، در اسارت  به زلفین سیاهت آفریددند

گرفتند شیرهء آب دهانت           شراب ناب عشرت آفریدند

چو آمد در میان نام و نشانت     صفا و مهر و الفت آفریدند

ز آن مشکی دلاویز نسیمت     به عالم عطر و نگهت آفریدند

حریر نازک ماه رخ ات را         ز لوح باغ جنت آفریدند

لبان داغ آتش فام حسنت   به رنگ زردم حسرت آفریدند

ز مروارید و لعل و انجم و در    لب و دندان و خالت آفریدند

چو پروین شیوهء بالا نشینی     برایت بهر عزت آفریدند

خیال انگیزی از شبهای مهتاب    ستانیدند و فرحت آفریدند

طراوت از بهشت و جلوهء حور  ز کلک جادو عظمت آفریدند

ز دیدارت به چشم اشکبارم        قرار و صبر و طاقت آفریدند

جهانی را به هم آمیختند ، پس    به تو اینگونه صورت آفریدند

تو باشی شاه خوبان ای عزیزم   مرا از بهر خدمت آفریدند

سپس با خامهء بی رنگ ، من را   چنین با گردن پت آفریدند

مرا با محنت و رنج و صبوری     ترا با شان و شوکت آفریدند

به من بخت سیاه اهداء نمودند      به تو اقبال و رفعت آفریدند

ز ناز و عشوه و بی مهری تو      به گیتی درس عبرت آفریدند

به تو اندر میان جمله خوبان        زهی ناز و نزاکت آفریدند

ز خوبان واعظی خیری ندیدی

به تو عمریست زحمت آفریدند

 

 

می 2011-05-19

 


May 24th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان